در هیاهوی خرید و نو کردن همه چیز، توسط ما آدم هایی که بیشتر اوقات تنها به فکر خویش هستیم، انسان هایی می آیند و می روند که حداقل به آن به اندازه خود به فکر محورمانی هستند که غریبانه و آبرومندانه سر در زندگی فقیرانه خود دارند و با نداری دست پنجه نرم می کنند.
این روزهای فصل روایتگر، آدم هایی است که پولی برای خرید لباس های نو برای فرزندان خود را ندارند و دم بر نمی آورند.
این روزها حکایت یخ های باز نشده زمستان است در گرما گرم بازار.
این روزها روایتگر صورت هایی که با سرمای زمستان خود را سرخ نگاه داشته و برای رسیدن بهار لحظه شماری می کند.
این روزها، یه جورهایی آخر دنیاست و البته جورهای دیگری اول دنیا و طلوع و گرما.
لابلای ما آدم هایی می چرخند که اگر بیش از خود بناشد به اندازه خود به فکر دیگران نیز هستند، و با هر خریدی لقمه ای در سبد محرومی می گذارند.
این روزها به مدد پایگاههای نیکوکاری، آدم هایی بافت می شوند که نه عشق را که ایمان را تقسیم می کنند.
این روزها در کنار ما گنجینه هایی یافت می شوند که لبخند و زندگی را به دیگرانی که کمتر دارند تقسیم می کنند و زندگی کردن واقعی را به ما که خود را در فروشگاههای و مغازه های بزرگ و کوچک گم کرده ایم یاد می دهند.
این روزها ثابت می کند دنیا هنوز بر مدار خوبان می چرخد و اگر نباشند آدم های نیک دنیا به آخر می رسد.